[ad_1]
Le Petit Prince, publié pour la première fois en avril 1943, est une nouvelle, l’œuvre la plus célèbre de l’aristocrate français, écrivain, poète et aviateur pionnier Antoine de Saint-Exupéry.
Le Petit Prince est un conte poétique, illustré par l’auteur à l’aquarelle, dans lequel un pilote échoué dans le désert rencontre un jeune prince visitant la Terre depuis un minuscule astéroïde.
L’histoire est philosophique et comprend une critique sociale du monde des adultes. Il a été écrit au cours d’une période où Saint-Exupéry s’est enfui en Amérique du Nord après la chute de la France pendant la Seconde Guerre mondiale, dont l’auteur a été le témoin direct et capturé dans ses mémoires Flight to Arras.
La fable des adultes, selon une critique, est en fait
« … une allégorie de la propre vie de Saint-Exupéry – sa recherche des certitudes de l’enfance et de la paix intérieure, son mysticisme, sa croyance dans le courage humain et la fraternité, et son amour profond pour sa femme Consuelo mais aussi une allusion à la nature torturée de leur relation. »
…
Date de fin d’année: اه ال 1982؛ ار دوم سال 1994میلادی؛ ار اه سال 2001میلادی چهارمین ار ماه نوامبر سال 2006میلادی
ار کوچولو – اب سده بیستم میلادی – ان دو سنت اگزوپری (امیرکبیر و نگاه)، برگردان احمد شاملو، ادبیات
ا این عنوانها چاپ شده است: «شازاده بچکۆله – مهتاب حسینی در 100ص»؛ «شازاده چکوله – مترجم مصطفی ایلخانی زاده در 154ص»؛ ا همین عنوان «آرش امجدی در 136ص»؛ ا همین عنوان «وهاب جیهانی در 119ص»؛ «شازده وه شله» – با ترجمه کورش امینی در 96ص؛ «شازایه توچگه» – ترجمه محسن امینی 127ص؛ «شازده چکول» – میلاد ملایی در 54ص؛ ا عنوان «شازده کوچولو» ا: شورا پیرزاده در 99ص؛ قاضی در 113ص از شصت چاپ دارد؛ ابوالحسن در 117ص؛ ابک اندیشه 106ص؛ احمد شاملو در 103ص ارها چاپ شده؛ مهدوی دامغانی در 316ص؛ رحماندوست 127ص بار چاپ شده؛ اصغر رستگار 101ص؛ ل آرا ان در 96ص؛ جاوید 120ص؛ ایرج انور 140ص؛ جعفری صرافی 160ص؛ اد انتظاری در 87ص؛ اوه اسی 112ص؛ ا اکیانی 110ص؛ ام حبیبی اصفهانی در 112ص؛ سعیدی در 120ص؛ پایدار 119ص؛ ا ارع 120ص؛ شهدی در 128ص؛ ا امتی 112ص؛ لی اخوان 105ص؛ بهرامیان 148ص؛ انیه فهیمی در 120ص؛ امسس در 104ص؛ انه ائیان 104ص؛ لامرضا یاسی در 96ص؛ مریم صبوری در 192ص؛ غیوری در 170ص؛ ا ان 51ص؛ لاد اللهی 102ص؛ محمدی مقدم در 96ص؛ ا انی 103ص؛ لیلاسادات در 164ص؛ اد انتظاری 120ص؛ اله ابراهیمی 128ص؛ خرازیان 120ص؛ ا اشیگر 136ص؛ لی عزیزی در 152ص؛ الهام القدر 189ص؛ اطمه نظرآهاری 136ص؛ مستی در 128ص؛ ا در 98ص؛ اسدالله ثانی در 116ص؛ ادی ابطحی 152ص؛ بهرامی حران در 104ص؛ ا امتی 176ص؛ ا در 112ص؛ شهرابی فراهانی 131ص؛ اره عزیزی در 120ص؛ لود محمدی در 143ص؛ از مجیدی در 184ص؛ انیه حق نبی مطلق 111ص؛ هاشمی در 96ص؛ انه لاح 96ص؛ ا الدین 120ص؛ اقبال زاده در 88ص؛ ا اهری 72ص؛ اطمه امینی 220ص؛ لسی 142ص؛ اد بیگی در 112ص؛ ا عنوان «شاهزاده سرزمین عشق»، چیستا یثربی در 54ص؛ ا عنوان: «شاهزاده کوچک» مریم شریف در 112ص؛ ریاحی در 99ص؛ ا عنوان: «شاهزاده کوچولو»؛ اهین لادی 120ص؛ لی الهی 148ص؛ ا عنوان: «شهریار کوچولو» احمد شاملو در 103ص؛ ا عنوان «مسافر کوچولو» فائزه سرمدی در 58ص؛ لی محمدپور در 12ص؛ ا ان: «نمایشنامه شازده کوچولو» عباس جوانمرد در 97ص؛ ا ان: «شازا بووچکه له» : رضوان متوسل؛
از بچه ها عذر میخواهم، این کتاب را یکی از بزرگترها، هدیه کرده ام؛ ای اینکار یک دلیل حسابی دارم: این «بزرگتر» دوست من، تو ی دنیاست؛ دلیل دیگرم هم اینکه، این «بزرگتر» همه چیز را میتواند بفهمد، حتی کتابهایی را برای بچه ها نوشته باشند؛ سومم این است که این «»، تو «فرانسه» زندگی میکند، و آنجا و تشنگی میکشد، و محتاج دلجویی است؛ اگر همه ی این عذرها کافی نباشد، اجازه میخواهم این کتاب را تقدیم آن بچه ای کنم، که این آدم بزرگ، یک روزی بوده؛ آدم بزرگی هم، روزی روزگاری بچه ای بوده (گیرم کمتر کسی از آنها این را یاد میآورند)؛ اهدانامچه ام را این ل میکنم: به «لئون ورث»، موقعی که بود، آنتوان دو سنت اگزوپری
برگردان فارسی این شعر بزرگ را، دو ی دوست داشتنی دیگر تقدیم میکنم: «دکتر جهانگیر کازرونی» و «دکتر محمدجواد گلبن»؛ احمد املو
ل از متن : ار-؛
اب : «مارهاى شکارشان را قورت مىدهند. این که بجوندش. نمىتوانند از جا و تمام ماهى را هضمش طول مىکشد مىخوابند»؛
ا ا خواندم، اجع چیزهایى که ل اتفاق مىافتد کلى کردم دست انستم با یک مداد رنگى اولین نقاشیم را ا ا ا ا
اهکارم ا نشان ا دادم و پرسیدم از دیدنش ترس تان برمىدارد؟
ابم ادند: -چرا لاه اید را بترساند؟
اشى من کلاه نبود، یک مار «» که داشت یک «فیل» -؛
ا گفتند کشیدن مار بوآى باز یا بسته را ارم کنار و عوضش حواسم را جمع جغرافى و تاریخ و حساب و دستور زبان کنم؛ این جورى شد که تو شش سالگى دور کار ظریف نقاشى را قلم گرفتم؛ از این که نقاشى شمارهى و نقاشى شمارهى دو ام یخشان نگرفت دلسرد شده بودم؛ ا اگر خودشان باشد هیچوقت نمىتوانند از چیزى سر درآرند؛ اى بچهها هم خسته کننده است که همین جور مدام هر چیزى را به آنها توضیح بدهند
اچار براى خودم کار دیگرى پیدا و این بود که رفتم خلبانى یاد گرفتم؛ نگویى تا حالا به همه جاى دنیا پرواز کرده ام و راستى راستى جغرافى خیلى بم خدمت کرده؛ انم به یک نظر «» و «آریزونا» را از هم تمیز بدهم؛ اگر آدم تو دل شب سرگردان باشد جغرافى خیلى دادش مىرسد
از این راه است که زندگیم با گروه آدمهاى حسابى داشتهام؛ لى از بزرگترها زندگى کردهام و آنها را از خیلى نزدیک دیدهام گیرم این موضوع باعث نشده در بارهى آنها بهترى پیدا کنم
وقت یکىشان را گیر آوردهام که یک خرده روشن بین به نظرم آمده با نقاشى شمارهى یکم که هنوز هم دارمش محکش زدهام ببینم راستى راستى چیزى بارش هست یا نه؛ اما او معمول در جوابم آمده : «این یک کلاه است»؛ وقت دیگر من هم نه از مارهاى باش اختلاط کردهام نه از جنگلهاى بکر دست از ستارهها؛ را تا او آوردهام پایین باش از بریج و گلف و سیاست و انواع کرات حرف زدهام؛ او هم از این که با چنین شخص معقولى آشنایى به هم رسانده سخت خوشوقت شده
ا بود روزگارم تو تنهایى مىگذشت بى این راستى راستى را داشته باشم که باش کلمه حرف ااین ال پیش ا ا ادثهیى ابر ا موتور هواپیمایم بود و نه تعمیرکارى همراهم بود نه مسافرى یکه و ا به کار شدم تا از ان تعمیر مشکلى برآیم؛مسالهى مرگ و زندگى بود. که داشتم زورکى هشت روز را اف مىداد
اول ا ار ل از ادى ماسهها روز آوردم. افتادهتر از اقیانوس پارهیى باشد. لابد مىتوانید چه جور هاج واج ماندم کلهى آفتاب شنیدن صداى که گفت: « زحمت ام بکش! از خواب پریدم
– ا؟
– برام …؛
ان از جا انگار صاعقه بم زده؛ چشمهام را مالیدم نگاه کردم آدم کوچولوى بسیار عجیبى را دیدم که با وقار تمام تو نخ من بود؛ ا لى ا ا انستم از ا البته کشیدهام ا او کجا! تقصیر من چیست؟ ها تو شش سالگى از اشى دلسردم و جز بوآى باز و بسته یاد نگرفتم چیزى بکشم
ا چشمهایى از تعجب گرد شده بود به این حضور ناگهانى خیره شدم؛ ادتان که من از نزدیکترین آبادى مسکونى هزار ل فاصله داشتم و این آدمىزاد کوچولوى اصلا به نمىآمد که اه گم کرده ا ا ا ا ا اشد؛ چیزش به بچهیى نمىبُرد که هزار ل دور از هر آبادى مسکونى تو ل صحرا شده باشد
الاخره ام : -آخه… اینجا مىکنى؟
وقت او خیلى آرام، مثل چیز خیلى جدى، دوباره در آمد که:- بى زحمت واسهى من یک برّه بکش
وقتى تحت تاثیر شدید رازى قرار گرفت جرات نافرمانى نمىکند؛ هزار میل دورتر از هر آبادى مسکونى و با قرار داشتن در معرض مرگ این نظرم بى لوه کرد باز کاغذ و ا ا ا ا دستور زبان است، و با خلقى به آن موجود کوچولو گفتم نقاشى بلد نیستم
اب اد: -عیب ندارد، برام بکش
از ایى وقت تو از دو تا اشىاى ا بلد برایش کشیدم. بوآى بسته را. لى اى لو : -نه! ! لِ شکم بوآ نمىخواهم. ل اک است، ل ا کن. انهى لى لوست، لازم دارم. ام یک بره بکش
– خب، کشیدم
ا اهش : -نه! این که همین حالاش حسابى مریض است؛ یکى دیگر بکش
–
لبخند با ایت : -خودت که مىبینى… این است، شاخ دارد نه…؛
از نقاشى را عوض کردم
ا ل لیها : – این خیلى پیر است… من یک بره مىخواهم مدت ها کند…؛
ارى چون عجله داشتم که موتورم را پیاده ا بى حوصلگى جعبهاى کشیدم که دیوارهاش سه ا اخ داشت، و از دهنم : – این یک است، برهاى اهى ا
از این اور لوى افهاش از باز : – ا… این ان چیزى است که مىخواستم! مىکنى این بره خیلى علف بخواهد؟
– چطور مگر؟
– اى خیلى تنگ است…؛
– چه باشد حتماً است، یى که بت دادهام خیلى کوچولوست
– اهم لو … اِه! خوابیده…؛
این جورى بود که من با ار کوچولو آشنا شدم
لى ل ا انستم از کجا آمده. ار کوچولو ام ا ال انگار سوالهاى مرا نمىشنید. چیزهایى که جسته گریخته از دهنش مىپرید کم کم همه چیز را به من آشکار کرد
لا اول بار هواپیماى ا -راستى من هواپیما نقاشى نمىکنم، سختم است
– ازم : – این چیز چیه؟
– این «چیز» : این پرواز مىکند؛ اپیماست؛ اپیماى من است
از این که بهاش مىفهماندم من کسىام که پرواز به خود مىبالیدم
زده گفت: -چى؟ از آسمان افتادهاى؟
ا گفتم: -آره
: -اوه، این لى است!؛
ان لوسى اد ا ابى از جا برد. استش من دلم اهد دیگران گرفتارىهایم را جدى بگیرند
ایش ا : – از آسمان مىآیى! اهل کدام ارهاى؟…؛
اى تابید. پرسیدم: -پس تو از یک سیارهى دیگر آمدهاى؟
ام سرش را تکان داد بى این که چشم از هواپیما بردارد
اما جوابم را نداد، نخ هواپیما رفته بود و آرام آرام سر تکان مىداد
: -هر اشد ا این اید از اى خیلى آمده باشى…؛
درازى تو خیال فرو رفت، بعد برهاش را از جیب در آورد و محو تماشاى گنج گرانبها شد
مىکنید از این نیمچه اعتراف «سیارهى دیگر» او چه هیجانى به من دست داد؟ اش که حرف از انش : – تو از کجا آقا کوچولوى من؟ انهات کجاست؟ مرا مىخواهى کجا ببرى؟
سکوت به فکر فرورفت و بعد در جوابم : – حسن جعبهاى که بم دادهاى این است که شبها مىتواند خانهاش بشود
– لوم است… اما اگر اشى ان ا ببندیش. ریسمان با طویله…؛
انگار از پیشنهادم ا چون که : – ببندمش؟ فکر ها!؛
– اگر نبندیش راه مىافتد مىرود گم مىشود
لوى دوباره را داد: – مگر کجا مىتواند برود؟
– ا اند؛ استِ را …؛
– ار برود…؛ اوه، انهى است!؛
اید با یک خرده اندوه در آمد که: – یکراست هم که بگیرد برود جاى دورى نمىرود…)؛ ایان نقل
اریخ ام انی 03/06/1399هجری خورشیدی؛ 13/05/1400هجری خورشیدی؛ ا. انی
[ad_2]
Source link