[ad_1]
Totto-chan, la petite fille à la fenêtre est un livre pour enfants écrit par la personnalité de la télévision japonaise et ambassadrice itinérante de l’UNICEF Tetsuko Kuroyanagi. Le livre a été publié à l’origine sous le nom de « Madogiwa no Totto-chan » en 1981 et est devenu un best-seller instantané au Japon.
Le livre traite des valeurs de l’éducation non conventionnelle que Kuroyanagi a reçue à Tomoe Gakuen, une école élémentaire de Tokyo fondée par ed
Totto-chan, la petite fille à la fenêtre est un livre pour enfants écrit par la personnalité de la télévision japonaise et ambassadrice itinérante de l’UNICEF, Tetsuko Kuroyanagi. Le livre a été publié à l’origine sous le nom de « Madogiwa no Totto-chan » en 1981 et est devenu un best-seller instantané au Japon.
Le livre traite des valeurs de l’éducation non conventionnelle que Kuroyanagi a reçue à Tomoe Gakuen, une école primaire de Tokyo fondée par l’éducateur Sosaku Kobayashi pendant la Seconde Guerre mondiale, et il est considéré comme ses mémoires d’enfance.
Le livre commence avec la mère de Totto-chan qui apprend l’expulsion de sa fille de l’école publique. Sa mère se rend compte que ce dont Totto-chan a besoin, c’est d’une école où plus de liberté d’expression est permise. Ainsi, elle emmène Totto-chan rencontrer le directeur de la nouvelle école, M. Kobayashi. A partir de ce moment, une amitié se noue entre maître et élève. …
انها: «مدرسه ی رویایی: توتوچان دختر کوچکی آنسوی پنجره»؛ «مدرسه ی رویایی: توتو-چان کوچکی پشت پنجره»؛ : تسوکو، کورویاناگی؛ نخست ماه دسامبر ال 1994میلادی
ان: ی ایی: ان کوچکی آنسوی پنجره؛ : تسوکو، کورویاناگی؛ : سیمن محسنیی؛ ان، نشر نی، 1373؛ 194ص؛ اپ 1393؛ ابک 9789641852575؛ : استانهای نویسندگان از سرگذشتنامه مدیران مدارس ابتدایی – ای تلویزیونی ژاپنی – سده 20م
ان: ی ایی: توتو-چان کوچکی پشت پنجره؛ : تسوکو، کورویاناگی؛ : سوسن فیروزی؛ ان، 1391؛ 221ص؛ هنر و ادبیات ان، ان داستان، چاپ دوم 1392؛ ابک 9786001195693؛
مدرسه ی «توموئه (توموئه در زبان ژاپنی معنی خاصی ندارد، یک شکل است، دایره ای با علائمی شبیه کاما در درون دایره)» انش آموزی شعر تکراری نمیخواند؛ اذبه و انگیزه بچه های ی «توموئه» به سمت چیزهای نوظهور است؛ از هر تجربه تازه ای استقبال میشود؛ روی محیط پیرامون است، در کتابهای درسی نوشته شده است؛ ادی ذهن در مدرسه، تا آنجا میرود، که حتی کلاسها هم، مانند واگن قطار چیده شده اند؛ این ترتیب همه ی دانش آموزان توان گزینش دارند؛ واقع مدرسه ی رویایی داستان واقعی شیوه ی آزاد آموزش و پرورش ژاپن را روایت میکند؛ در چنین مدرسه ای درس خوانده است؛ «تتسوکو کورویاناگی» که نام رسمی «ان» نویسنده ی کتاب است، خاطرات خود را در کتابی با عنوان «توتوچان؛ آن سوی پنجره» کرده است؛ «توتوچان» اب را مدرسه تقدیم میکند؛ آن زمان مدارس زیر نظر آموزش پرورش ژاپن قرار داشتند، اما «کوبایاشی»، مدیر و طراح مدرسه، طرحی نو درانداخت؛ ای آزاد را بنا نهاد، که در آن به سرشت و طبیعت پاک کودک، بها داده میشود؛ اب راهنمای جالبی ای والدین، معلمان مدیران است؛ این کتاب، نه تنها در «ژاپن» بوده، بلکه در سراسر جهان، به چند زبان برگردان شده، و جزو کتابهای پرفروش است؛ اب، راهنمای عملی است، و میتوان ایده های نو و جذابی برای کودکان از آن برداشت کرد
ل از متن: (ایستگاه قطار: ا در ایستگاه «جی یوگااُکا» از قطار «اُای ماچی» لاً سوار قطار شده اشد؛ از اینرو لش نمیخواست بلیت گرانبهایی را به از او از ل لیت ا ا ا لد ا ال : « نه، انی. » اه آهن است. »؛ ان ا اشتیاق شد : « وه، میخواهم بلیت فروش راه ! شغلی در ایستگاه اه آهن میخواهد؛ میتوانید با کار کنید. فکر کرد: «هوم، اصل اً به کار کردن با شما نکرده بودم؛ را میکنم؛ اما حالا سرم شلوغ است زیرا میخواهم یک مدرسه جدید بروم.»؛ او حالی فریاد جاییکه مادرش منتظر بود، دوید: «من میخواهم بلیت فروش بشوم!»؛ ادر نکرد اما گفت: «فکر می خواهی یک جاسوس بشوی!»؛ چان همین که دست در دست مادر به راه افتاد، به یاد آورد که تا روز قبل کاملاً مطمئن بود که میخواهد یک جاسوس بشود؛ اما لیت اشتن از لیت الب خواهد بود! « است ! » فکر دلپذیر از ذهن او گذشت؛ ادر اه و با ای بلند او ا از آگاه کرد: «میتوانم یک جاسوس بلیت فروش باشم؟!»؛ ادر جواب نداد؛ داشتنیش زیرکلاه گلهای داشت، جدی بود.؛ اقع او لی ان بود.؛ اگر توتوـ چان را مدرسه جدید نمیپذیرفتند، چه میشد؟ را نگاه کرد که در طول خیابان ورجه ورجه میکرد و با حرف م زد؛ چان نمیدانست مادرش نگران است؛ ا اینرو هنگامی اهشان لاقی ا شادابی گفت : ادر با اامیدی گفت: «بیا، میرسیم، نباید مدیر مدرسه را بگذاریم، وراجی بس است؛ لو پایت را نگاه راه برو.» مقابل آنها در دوردست، نمای یک مدرسه ی کوچک کم کم دیده میشد؛
پشت پنجره : لیل نگرانی مادر بود با آنکه توتوـ چان تازه مدرسه را شروع کرده بود، اخراج شده بود؛ ااج از لاس اول را کنید! این موضوع درست یک هفته قبل اتفاق افتاد؛ » لم زیبا جوان کشید و گفت: «واقعاً توانم تمام شده است.»؛ ادر کاملاً ان دستپاچه شده بود؛ ا ان اری آرامش را کلاس زده است! لم در حالی که با حالتی عصبی پلک میزد و به موهای کوتاهش میکشید توضیح داد: «خب، برای شروع، او صدها بار درپوش میزتحریرش را باز و بسته میکند؛ گفته ام هیچکس نباید اینکار را بکند؛ اینکه بخواهد چیزی بردارد یا بگذارد؛ شما دایماً در حال برداشتن یا گذاشتن چیزی است ـ برداشتن یا گذاشتن دفتر، جامدادی، کتابهای درسی و یا هر چیز دیگری؛ لاً، میخواهیم الفبا شما ا بالا را و در ا از بالا ول میکند.؛ دوباره میز تحریرش را باز میکند، سرش را داخل آن میکند، یک مداد بیرون میآورد و سریع در میز تحریر ا یک «آ» مینویسد، اگر اشتباه کرده باشد، یا را اشد، ب از میکند، یک پاک کن برمیدارد و در میز تحریر ا محکم میبندد، حرف ا پاک در میز تحریر ا بازو بسته میکند ا پاک ا آن ارد ـ ا ا ا ا «آ» را دوباره وسایلش ا یکی داخل میزتحریر میگذارد؛ میز تحریر را باز میکند و مدادش را آن میگذارد و در را میبندد، سپس دوباره در میز تحریر را باز میکند و دفترش را داخل آن میگذارد؛ وقتی میخواهد حرف بعدی را بنویسد، مجددا همان جریان را تکرار میکند، اول دفتر، بعد مداد، بعد پاک کن و هر دفعه میز را باز و بسته میکند؛ »؛
لم هر چه بیشتر صحنه ها ا ذهنش مرور میکرد مژه های بلندش بیشتر میلرزید؛ اگهان برای مادر شد که چرا چان اینقدر مکرر درپوش میز تحریر را از و بسته میکند؛ ادآورد ان، اول، ام ازگشت ا ان او : «مدرسه نگیز انگیز است! انه، کشوهایی دارد که آنها ا میکشم، اما میزتحریر مدرسه دری میتوانم ا بالا ببرم، یک است میتوانم را ست اری ا !!!
ادر او را کرد که با اشتیاق، میزتحریر جدید را باز میکند و میبندد، و البته فکر نکرد که این موضوع همه ی نافرمانی او باشد؛ هرحال زمانیکه تازگی اینکار تمام شود، شاید آن را تکرار نکند؛ اما تنها که توانست معلم بگوید این : «در اینباره با او صحبت خواهم کرد»؛
ای معلم، امیکه ادامه اد، اوج گرفت: «اگر فقط همین بود اهمیتی نمیدادم.» امیکه لم لو ایل شد، ادر را : «هنگامیکه با سر و صدا از جایش لند در تمام طول مدت کلاس!»؛ ادر تعجب زده پرسید: «بلند میشود؟ ا؟!»؛ لم با بیحوصلگی پاسخ داد: «پشت پنجره.»؛ ادر حالیکه شده بود پرسید: «چرا پشت پنجره میایستد؟!»؛ لم تقریباً جیغ زد: «برای اینکه بتواند ارکسترهای خیابانی را به داخل دعوت کند.»؛
ان کلام حرف معلم این بود که توتوـ چان بعد از اینکه ساعت تقریباً مداوم درپوش میز را به هم میزش را و پشت پنجره میایستاد و بیرون ا نگاه درست هنگامیکه معلم فکر میکرد تا زمانیکه ساکت است شاید فقط همانجا بماند، توتوـ چان ناگهان یک گروه موسیقی خیابانی رهگذر لباسهای پر زرق و برق پوشیده ا صد
از خوش شانسی توتوـ چان، و بدشانسی معلم، کلاس در طبقه ی و خیابان، در دیدرس قرار داشت، فقط یک پرچین کوتاه، مدرسه و خیابان را از هم جدا میکرد؛ از اینرو هر کسی در کلاس انست به سادگی با عابران خیابان گفتگو کند؛ امیکه توتوـ چان گروهی را صدا نوازندگان دقیقاً پشت پنجره میآمدند؛ ی معلم، توتوـ چان این موضوع را کلاس اعلام «آنها اینجا هستند!»؛ ی بچه ها به پشت پنجره هجوم و ارکستر را صدا میزدند؛ چان میگفت: «چیزی بنوازید.»؛ ارکستر کوچک که معمولاً به آرامی از مقابل مدرسه عبور میکرد با کلارینت، «گانگ»ها، طبل و «سامی سن»، یک آهنگ هیجان انگیز برای بچه ها اجرا میکردند؛ اینحالت لم بیچاره کاری نمیتوانست بکند، غیر از اینکه منتظر بماند تا ا تمام شود
الاخره موسیقی تمام میشد، ارکستر و همه ی دانش آموزان سر جایشان غیر از توتوـ چان؛ امیکه معلم میپرسید: «چرا هنوز پشت پنجره هستی؟» او خیلی پاسخ میداد: «شاید یک گروه دیگر بیاید به هر حال اصلاً درست نیست که گروههای دیگر بیایند و ما آنها ا نبینیم.»؛
لم با ان گفت: «میتوانید کنید که چگونه اینکارها، را میزند، اینطور نیست؟»؛ ادر است ا او کند او دوباره با صدای تیزتری کرد: «و بعد به لاوه…»؛ ادر با احساس شناگر حال غرق شدن پرسید: «دیگر چکار کرده است؟!»؛ لم فریاد زد: «دیگرچه؟!! اگر میتوانستم کارهایی را او میکند فقط بشمارم، از شما نمیخواستم او را از اینجا ببرید.»؛
لم ا و و مستقیماً ادر نگریست و : گفت: «چکار داری میکنی؟» از جاییکه بودم، نمیتوانستم ببینم با کسی صحبت میکند و کنجکاو بودم که آنجا خبر است؛ او دوباره گفت: «چکار دارید میکنید؟» او به کسی در خیابان اشاره نمیکرد، فقط به بالا نگاه و صحبت میکرد؛ نتوانستم کنجکاوی خودم را کنترل کنم، و سعی کردم پاسخ را بشنوم، ولی پاسخی نیامد، با اینهمه دختر شما به اینکار ادامه داد، آنقدر که من نتوانستم درس بدهم؛ ا ببینم او با چه کسی هنگامیکه ا از پنجره بیرون بالا را نگاه کردم، پرستو ا که داشتند الای ا ال ?? الا، بچه ها را میکنم، نمیگویم صحبت کردن ا پرستوها معنی است؛ اما احساس کاملاً نابجا است، درست وسط کلاس از پرستوها کار میکنند ! ل از اینکه ادر بتواند دهانش را ای اهی از معلم ادامه داد: «در لاس نقاشی از بچه ها استم که اپن ا ام اشعه ـ فکر کردم اشکالی ارد، اما او ناگهان شروع به کشیدن یک حاشیه ی ریشه دار به دور آن کرد؛ انید، اشیه دار!؛ ل آنهایی در پرچمهای گروههای جوان دارد، احتمالاً در جایی یکی از آنها را دیده است؛ اما قبل از اینکه بفهمم چکار میکند، او یک حاشیه ی ریشه دار زرد رنگ کشیده بود، که از کاغذ بیرون رفته روی ادامه پیدا کرده بود؛ پرچم او قسمت عمده ی کاغذ را گرفته بود، و جای کافی برای حاشیه وجود نداشت؛ او مداد شمعی زردش را برداشت و صدها پاره خط دورتادور پرچمش کشید، که فراتر از کاغذ گسترده شده بود؛ که وقتی او کاغذ را برداشت، تحریرش طور وحشتناکی پر از خطوط و علایم زرد شده بود؛ نیست که چقدر سخت ا پاک کردیم؛ انه خطوط فقط در .»؛ ادر الیکه : «منظورتان فقط سه طرف؟!؛ …») ایان نقل
اریخ ام انی 16/08/1399هجری خورشیدی؛ ا. انی
[ad_2]
Source link