mardi, février 11, 2025

Gardez l’Aspidistra volant par George Orwell

[ad_1]

Gardez l’Aspidistra en vol, George Orwell

Keep the Aspidistra Flying, publié pour la première fois en 1936, est un roman socialement critique de George Orwell. Il se déroule dans le Londres des années 30. Le thème principal est l’ambition romantique de Gordon Comstock de défier le culte du dieu de l’argent et du statut, et la vie lugubre qui en résulte.

L’aspidistra est une plante robuste et à longue durée de vie qui est utilisée comme plante d’intérieur en Angleterre, et qui peut atteindre une taille impressionnante, voire difficile à manier.

Il était particulièrement populaire à l’époque victorienne, en grande partie parce qu’il pouvait non seulement tolérer un faible ensoleillement, mais aussi la mauvaise qualité de l’air intérieur résultant de l’utilisation de lampes à huile et, plus tard, de lampes à charbon.

Ils étaient tombés en disgrâce au 20ème siècle, suite à l’avènement de l’éclairage électrique. Leur utilisation était si répandue parmi la classe moyenne qu’ils étaient devenus une blague de music-hall apparaissant dans des chansons telles que « La plus grande Aspidistra du monde », dont Gracie Fields a fait un enregistrement.

انهای چاپ شده در ایران: «همه جا پای پول در میان است»؛ «درخت زندگی»؛ «پول و دیگر هیچ (تسلیم)»؛ : اورول؛ اریخ خوانش روز یازدهم ماه سال 1984میلادی

ان: درخت زندگی؛ : اورول؛ : اقتداری؛ ان، اوش، 1363؛ 322ص؛ داستانهای ان بریتانیا – سده 20م

ان: جا پای ل در میان است؛ : اورول؛ : رضا فاطمی؛ ات تهران، انتشارات 1391، 304ص، شابک9789644530401؛ اپ 1392؛ اپ سوم 1394؛

ان: پول و دیگر هیچ (تسلیم)؛ : اورول؛ : همایون حنیفه وند مقدم؛ استار سید مجتبی طهوری؛ ان، هلال نقره ای، 1396، در278ص؛ ابک 9786009987924؛ اپ تهران، انتشاراتی پر، 1396؛ 288ص؛ ابک 9786008137597؛ اپ دیگر قم ، پدیده دانش؛ 1396؛ 288ص؛ ابک 9786600052588؛ اپ دیگر آسمان علم، 1396؛ 288ص؛ ابک97866006549484؛ اپ دیگر تهران، یاران خرد؛ 1396؛ 336ص؛ ابک9786009724963؛

بار با عنوان: «درخت زندگی»؛ ا جناب «منصور اقتداری»، توسط انتشارات کاوش، در سال 1363هجری خورشیدی، در322ص منتشر شد، همچنین نشر کوشش در همان سال، اب را ا ان ا «تسلیم»، ا ا است

عنوان اصلی کتاب: «به آسپیدیستراها رسیدگی کن» است، و یک رمان اجتماعی است، که در سال 1936میلادی، توسط «جورج اورول» نگاشته شده است؛ ایه ی اصلی داستان، درباره ی بلندپروازی « گوردون کامستاک » «گودرون کاستاک» احساس جنگی به وقوع پیوسته است؛ او ل تبلیغات برای یک شرکت، به نام «نیو آبلیون»، را در آن بسیار زبردست، و ماهر بوده را، ترک ای آن، کم ل ا است، ا لمشغولی علاقه یعنی شاعری، مشغول شود؛ او از یک خانواده ثروتمند است، که ثروت به ارث رسیده‌ را، با ولخرجی، داده‌ اند؛ «گوردون»، از اینکه برای زنده ماندن، باید کار کند، خشمگین است، و زیر فشار استرس، و درماندگی خودخواسته‌ ی خویش، بسیار عصبی، و ناراحت است؛ «گوردون» زندگی حقیرانه‌ ی خویش، در یک اتاق کوچک، در «لندن»، ادامه می‌دهد؛ در یک فروشگاه کتاب نیز، به سرپرستی یک « اسکاتلندی »، به نام « مک کچنی »، کار می‌کند؛ در همین حال تنها اثر چاپ شده‌ اش، با عنوان «موش‌ها»، روی قفسه ی کتاب‌فروشی‌ها، خاک می‌خورد؛ «گوردون کاستاک»، از غلبه و تسلط پول (که او دوست میدارد آن را «پول خدایی» بنامد) بر روابط اجتماعی، بسیار ناراحت است؛ احساس که زنان، اگر او ثروتمند بود، ب شتر او ابراز علاقه می‌کردند

ل از فصل نخست کتاب: (ساعت دو و نیم بود؛ «گوردون کومستاک» بیست ساله، آخرین عضو خانواده «اک»، که نسبت به سنش، نظر میرسید، دفتر کار کوچکی، که آقاکت کچنی» واقع بود، خودش را ولو و با انگشت شست خود، پاکت سیگار را، که چهار پنی بیشتر نمیارزید، باز و بسته میکرد

دانگ، ساعت یادبود «پرنس والز»، که در طرف دیگر خیابان بود، باز هم سکوت را شکست؛ «گوردون» ا اندکی تلاش، صاف نشست، و پاکت سیگارش را، در جیب بغلش گذاشت؛ لی دلش است سیگاری دود کند؛ اما چهار سیگار، برایش باقی مانده بود؛ روز چهارشنبه بود، و او تا پولی به دست نمیآورد؛ اینکه، آنشب و فردای سیگار بماند، برایش وحشتناک بود

حالیکه، از فکر ساعات بی سیگاری فردا، کسل و بی حوصله بود، از جا بلند و به سمت در اندامی با استخوان ظریف و حرکاتی عصبی داشت؛ آستین سمت راست کتش، نخ نما بود، و دگمه وسطش افتاده بود، شلوار فلانل حاضریش، لکه دار و از ریخت افتاده بود؛ ا از بالا که نگاه میشد فهمید، که زیره کفشهایش، نیاز به تعویض دارند؛

انی که از جایش بلند پولهای درون جیب شلوارش، جرینگ جرینگ صدا کردند؛ ا مقدار پولی ا در جیبش بود، میدانست؛ پنس و نیم بود، ــ یک سکه پنی به علاوه دو و نیم پنس ــ؛ کرد، سکه سه پنی بی ارزش را آورد، و به آن نگاه کرد؛ اقعا چیز بیمصرفی بود؛ از طرف دیگر، چقدر احمقانه که یک سکه سه پنی را، دیروز بخشیده بود؛ انی که داشت سیگار میخرید؛ با ایی مثل جیرجیرک، از او پرسیده بود: «اگر یک بلیت سه پنی به شما اشکالی دارد؟» او گفته بود: «نه اصلاً اشکالی ندارد» آن را از او گرفته بود؛ اقعا احمق بود؛

به یاد آورد، که تنها دارایی او در این دنیا دو پنس و نیم بود، قلبش به درد آمد؛ علاوه یک بلیت پنی، که نمیشد خرج کرد؛ چطور ممکن بود، با بلیت سه پنی چیزی خرید؟ که سکه نیست، فقط پاسخ یک معما است؛ آن را از جیبت بیرون میآوری، بسیار احمق به نظر میرسی؛ تو میپرسی «قیمتش چقدر است؟» دختر فروشنده پاسخ میدهد «سه پنس»، و شما جیب خود را جستجو میکنی، و آن سه پنی مضحک کوچک را، که مانند یک گوهر درخشان، به انتهای انگشت شما چسبیده، از جیب خارج میکنی؛ فروشنده، بینی خود را بالا میکشد؛ او به سرعت درمییابد، که این سه پنس آخرین دارایی شما، در دنیاست؛ او به سرعت، نگاهی به سکه میاندازد؛ این فکر میکند، که آیا تکه ای از دسر کریسمس، به آن چسبیده است، یا نه؛ شما، در حالیکه سر خود را، رو به بالا گرفته اید، از مغازه بیرون میآیید، و دیگر نمیتوانید به آنجا برگردید؛ بنابراین نباید پنسهای خود را خرج کرد؛ ا جمعه فقط دو پنس و نیم باقی مانده

ساعت، ساعت تنهایی بعد از ناهار بود، که انتظار نمیرفت، هیچ مشتری ای به آنجا مراجعه کند؛ او با هزار اب تنها بود؛ اتاق تاریک و کوچک که بوی خاک، و کاغذهای کهنه را، میداد؛ کار او، مملو از کتابهایی، اکثرا کهنه، و غیرقابل فروش بودند؛ قفسه های بالایی، نزدیک سقف، دایره المعارفهایی قدیمی، مانند تابوتها در قبرستان عمومی، کنار هم گذاشته شده بودند؛ «گوردون» پرده های آبی پر از گرد و خاک را، که اتاق دیگری را، از آنجا مجزا میکردند، کنار زد؛ این اتاق روشنتر بود، ل امانت دادن کتاب، به مشتریان بود؛ ابهایی امانت گرفتن آنها، نیاز به ودیعه نداشت، و بیشتر از دو پنی نمیارزیدند؛ البته انهایی آنجا کتابهای رمانهایی! اما به هرحال آن هم برای خود موضوعیتی داشت.)؛ ایان نقل

اریخ ام انی 04/10/1399هجری 21/07/1400هجری خورشیدی؛ ا. انی

[ad_2]

Source link

- Advertisement -

Latest