Le Rossignol et la rose d’Oscar Wilde


Le Rossignol et la rose, Oscar Wilde

Un rossignol surprend un étudiant se plaindre que la fille de son professeur ne dansera pas avec lui, car il est incapable de lui offrir une rose rouge.

Le rossignol visite tous les rosiers du jardin, et l’une des roses blanches lui dit qu’il existe un moyen de produire une rose rouge, mais seulement si le rossignol est prêt à chanter la chanson la plus douce pour la rose toute la nuit, et sacrifie sa vie pour le faire. Voyant l’élève en larmes, le rossignol accomplit le rituel et s’empale sur l’épine du rosier pour que le sang de son cœur puisse tacher la rose.

L’étudiant apporte la rose à la fille du professeur, mais elle le rejette à nouveau parce qu’un autre homme lui a envoyé de vrais bijoux, et « tout le monde sait que les bijoux coûtent beaucoup plus cher que les fleurs ». L’étudiant jette avec colère la rose dans le caniveau, retourne à son étude de la métaphysique et décide de ne plus croire au véritable amour. Publié à l’origine : 1888.

اریخ انش: ارم اه ارس ال 2005میلادی

ان: استانهای اه اسکار وایلد؛ : اسکار وایلد؛ : اهرخ اشراقی؛ ان، 1384؛ 154ص؛ Numéro de téléphone : 9648765065

استانهای اه اسکار وایلد: اهیگیر جوان و روحش؛ ل خودخواه؛ اهزاده ی خوشحال (خوشبخت)؛ لبل و گل سرخ؛ ستاره

استان: ل و بلبل

انشجوی ان اد : او اگر برایش ل سرخ ببرم با میرقصد اما سراسر باغم گل سرخی لبل از انه اش اه ا ا ا ا ا

انشجو اد : اسر باغ ل سرخی نیست! ای ابسته است! خردمندان نوشته اند مو به مو خوانده ام، تمام رمزهای دست یافته ام – و با این همه تنها نیاز به یک ل زندگیم را رو به شوربختی میبرد و ان زیبایش ایش

انشجوی ان لب : ا اهزاده مجلس ارد، یار در میان جمع است. اگر ایش ل سرخ ببرم – ا دم با میرقصد. اگر ایش ل او ا آغوش اهم و او شانه ام اهد نهاد دستش با انم گره خواهد خورد. اما اغ ل هم نمیرسد! ناگزیر تنها خواهم نشست و او از کنارم خواهد گذشت – به من اعتنا نخواهد کرد و قلبم خواهد شکست

لبل : استی اشقی پاکباز است. او گرفتار همان ست نغمه میخوانم – مایه ی شادمانی من است – رنجورش میدارد! استی که عشق چه انگیز است

ارمولک که با علم از ارش میگذشت، : چرا گریه میکند؟
انه ای که سراسیمه پرتوی از آفتاب، پر میزد، گفت: به راستی – چرا؟
ل مرواریدی ا صدای نازک، گوش همسایه اش نجوا : به راستی – چرا؟

لبل گفت: خاطر گل سرخ میگرید

ا اد : ای یک گل سرخ؟ چه مسخره است ! مارمولک از شمار عیب جویان بود، غش غش خندید

اما بلبل راز پنهان غم دانشجو ا افت، و خاموش درخت شاه بلوط نشست، و راز عشق اندیشید. اگاه الهای ای را ای پرواز ل ان اوج گرفت. ایه از میان ایه ار پهنای باغ را بپیمود. ان چمنزار درخت گل سرخ زیبائی روئیده بود، و بلبل همین که را راست به سویش پرکشید، و فریاد : یک گل سرخ به من بده من نیز برایت آواز میخوانم

اا گل، را بالا اسخ اد: لهای من سفید است، سفیدتر از برف ار، اما برادرم برو پای ساعت است اید آنچه

از این لبل گلی ای ساعت آفتابی پر کشید. اد زد: گل سرخ به من و من شیرینترین آوازم را ایت میخوانم

اما گل ا بالا پاسخ اسخ: ل های من است، زردی گیسوان دریائی، بر تخت عنبرین مینشیند. اما پیش برادرم برو که زیر ی دانشجو روئیده است، او شاید آنچه را که میخواهی به تو بدهد

از اینرو لبل لی انشجو پر کشید. اد : ل سرخی به من من شیرینترین آوازم را برای تو میخوانم
اا گل سرش ا بالا پاسخ اسخ: لهای من سرخ است، سرخی پای کبوتران، و سرختر از های انها، غارهای دریاپیچ ت ا اما زمستان نزدیک است، رگهایم از سرما یخبندان جوانه هایم را خشکانده، و طوفان شاخه هایم بشکسته است، و امسال گل سرخی نخواهم داشت

لبل اد : ا ل اهم، ا گل سرخ! ا راهی ندارد بتوانم گل سرخی پیدا کنم؟

اسخ اد: ا راه دارد، اما چنان وحشت آور است که یارای گفتنش را ندارم

لبل گفت: بگو، نمیترسم

: اگر ل سرخ میخواهی، اید را مهتاب، از نوا ازی، و با ل بدان رنگ دهی. اید ات ا ار اری ایم بخوانی. اسر شب باید برایم بخوانی و خار بر قلبت بخلد، تا خونمایه ی زندگی ات در رگهایم روان شود و خون من گردد

لبل انگ اشت: ای افی ای شاخه ل سرخ است، برای عزیز است. ل را ارابه لاییش، ماه را ارابه مرواریدش ار دلنواز است. اما باز از زندگی است، و قلب پرنده در برابر قلب انسان وزنی دارد؟

الهای ای ا باز ل آسمان اوج گرفت. ابان از فراز باغ گذشت و سایه وار در میان بیشه زار پر زد

انشجو در همانجا که بلبل او را بود و از کنارش رفته بود، روی چمنزار دراز کشیده بود، و اشک چشمانش، هنوز نخشکیده بود

لبل انگ : اد باش، اد باش! ل سرخ را اهی یافت. را در روشنائی مهتاب از نغمه و نوا ازم، و با دل خود بدان رنگ میدهم، اما در برابر آن تنها خواهشی از تو دارم، و ین این است که کباز پاکب

انشجو از روی چمن فرانگریست گوش داد، اما از گفته های بلبل هیچ درنیافت

اما درخت شاه بلوط و اندوهگین شد، زیرا بلبل کوچک که بر شاخه هایش آشیانه ساخته بود، مهر میورزید

: اپسین ا ای بخوان. ا اهم ماند! ان بلبل برای درخت شاه بلوط آواز خواند، و صدایش بسان صدای ریزش آب از تنگ نقره بود

امی ماه آسمان بلبل درخت گل کشید، و اش ا خار فشرد. اسر اند اند اش خار بود. ار لحظه بیشتر اش میخلید، ایه هستی اش از او میتراوید. از پیدایش عشق در دل پسر و دختر اند، تا بر بلندترین شاخه گل سرخی دلفریب شکفت، هر نغمه ای که پی نغمه ای گلبرگی بر گلبرگهای دیگر میافزود. لبرگ ای اور از انه، ای بامدادان، رنگ. اما درخت بر بلبل بانگ تا سینه اش را بیشتر بر خار بفشرد

اد : لبل کوچک! بفشار، و گرنه پیش از آنکه گل سرخ ا تمام کنی، روز درمیرسد

ا این لبل ا بر خار آوازش لندتر شد، زیرا از پیدایش اشتیاق جان مرد و زن میخواند. بلبل ا بازهم خار خار قلب او دردی جانکاه بر جانش و در سراسر تنش دوید. هر دم جانکاهتر میشد، و آوازش هرچه عنان گسیخته تر، زیرا از عشقی میسرود که با مرگ کامل میشود، عشقی که در گور هم نمیمیرد

ای لبل اتوانتر الهای لرزیدن گرفت. ازش اگهان اه لویش را میبندد. اه واپسین نوایش را از حنجره برآورد

اه سپید، آن را شنید، و دمیدن سپیده را از یاد برد، و در آسمان درنگ ورزید

ل سرخ آن را شنید و سراپایش ا شوق و شادی لرزید، و گلبرگهایش را از خواب ناز برانگیخت

اد : اه کن! اه کن! ل سرخ کامل شده

اما بلبل پاسخ نداد، مرده در میان سبزه های بلند افتاده بود، و خاری در دل داشت

اری ام، انشجو اتاقش ا به نگاه اد : خدایا! لندی ل اینجا است! ام ل این زیبائی ام. زیباست. اه کلاهش را بر سر نهاد، و گل سرخ به دست به خانه ی استاد رفت

استاد انه انشجو ا ای بلند : اگر برایت گل سرخ اورم با اهی رقصید، اینهم سرخترین گل جهان! امشب آنرا بر سینه ات، کنار قلب خود بیاویز، و هنگامی که با هم میرقصیم، به تو خواهم گفت که چقدر دوستت دارم

اما رو درهم پاسخ اسخ: ان به لباسهایم بیاید، از این گذشته ادر پیشکار، برایم چند جواهر اصل فرستاده، پیداست که ارزش اهر ا ا اهر ا

انشجو ا افروختگی : اشد، اما شرفم قسم که تو ار ناسپاسی، و گل سرخ ا خیابان افکند، و ل است در ان لای جن لو فت ا اد، ا
ایان؛

گفتاری از « اسکار وایلد » : در عین وصل این ناله فریاد چیست؛ – ما را جلوه بر اینکار داشت.» از «حافظ شیرازی»، بنوشته اند

اریخ ام انی 26/03/1400هجری خورشیدی؛ ا. انی



Source link