jeudi, janvier 9, 2025

Scorpia Rising (Alex Rider, #9) par Anthony Horowitz

[ad_1]

Scorpia Rising (Alex Rider #9), Anthony Horowitz

Scorpia Rising est le neuvième roman de la série Alex Rider, écrit par l’auteur britannique Anthony Horowitz. Il a été publié le 31 mars 2011.

Zeljan Kurst, directeur général de l’organisation criminelle Scorpia, est invité par Yannis Ariston Xenopolos, un milliardaire grec atteint d’un cancer en phase terminale, à restituer les marbres d’Elgin à la Grèce. Une dénonciation conduit le MI6 à organiser une opération pour tenter de le capturer au British Museum, mais Kurst s’échappe au milieu d’une intense fusillade entre le personnel du SAS et son propre service de sécurité.

Le conseil d’administration de Scorpia se réunit sur un bateau fluvial à Paris, où Razim, qui est choisi pour être chargé de ramener les marbres d’Elgin en Grèce, discute de son plan impliquant Alex Rider (un vieil ennemi de Scorpia).

Malgré de nombreux membres du conseil d’administration exprimant leur amusement général avec le plan de Razim, Levi Kroll proteste vivement et menace de tuer Zeljan Kurst si Scorpia ne le laisse pas partir.

Kroll est abattu par un tireur d’élite mis en place par Kurst (dans ce but précis) et Kurst utilise ensuite son corps dans le cadre du plan de Razim.

Pendant ce temps, Scorpia parvient ensuite à aider Julius Grief (un clone du Dr Hugo Grief) à s’échapper d’une prison top secrète à Gibraltar, tout en simulant sa mort.

Scorpia commence son opération en faisant en sorte que le corps de Razim soit retrouvé dans la Tamise. À l’aide de preuves stockées dans le corps de Razim, le MI6 soupçonne une attaque imminente de Scorpia au Collège international des arts et de l’éducation du Caire (CICAE) au Caire, en Égypte. Alan Blunt, patron du MI6, envisage de recruter Alex sur la mission, ce que son adjointe, Mme Jones, refuse. …

اریخ انش: اه ارس ال 2012 لادی

ان: بازگشت عقرب؛ : آنتونی هوروویتس؛ : دانه کار؛ ات ان، ایرانبان، اپ اول 1390، در 444ص، ابک 9786001880803؛ : استانهای ان بریتانیایی – سده 21م

الکس رایدر میخواهد به زندگی خویش اما آنگاه که پای به دنیای پیروزمندترین جاسوس میگذارید، تنها راه فرار دارید؛ ماموریت « الکس » مرگ آورترین آنهاست؛ «آنتونی هوروویتس» ژانر پلیسی، و خیالپردازی هستند

ل نمونه متن: (در نهایت، این فقط یک بدشانسی «کرست» نگارخانه را کرد؛ زمانی بد و نامناسب؛ تقریبا داشت به «گریت کورت» میرسید، ز از مامورهای »ام.آی.آی.. او قرار و یک دفعه در فاصله بسیار کمی، رودرروی هم قرار گرفتند؛ «پارکر»، مامور «ام.آی.6»، تازه کار و بی بود؛ برق از چشمهای «پارکر» پرید، و «کرست» لافاصله شد که او را شناسایی کرد اند؛ «پارکر» میلیمتری « براونینگ » الها، لاح علاقه « اس.ای.اس » انطور که تعلیم دیده بود؛ در آن واحد، هم اقتدارش را به هدف سوژه نشان میداد، و هم امورهایی که نزدیکش ع اعلام که ارد، است؛ ا صدای «پارکر» بسیار طنین انداز شد، و در فضا پیچید؛ عده ای از جهانگردها تا ببینند چه اتفاقی افتاده است با منظره ی مرد اسلحه به دست، روبرو شدند؛

ابتدا بذر دستپاچگی و هراس پاشیده شد و کم کم رشد کرد و گسترش یافت؛ «کرست» ایش را بالا در حالیکه عصای آبنوسیش را دست داشت، و کمی به یک خودش را حرکت داد؛ «پارکر» ا اهش او را کرد، ولی ندید چیزی در هوا، بالای شانه «کرست» برق زد؛ تا زمانیکه گلویش را متوجه آن نشد؛ که مشغول کشیدن کپی الهه ی زانو زده روی زمین تا در ساختمان، «» را تعقیب کرد؛ واقع، چهره ی زیر این پوشش و گریم اصلا پیر نبود؛ ا قلم موهایش هم در انتها دسته و دکمه داشتند، که از فولاد بسیار ظریفی ساخته شده بودند، به انضمام تیغی تیز؛ «پارکر» روی زانوهایش افتاد؛ آخرین لحظات زندگیش، انگشت اشاره اش را روی ماشه فشار داد، و از برخورد تیر با دیوار سنگی، صدای شدید انفجار بلند شد؛

همان موقع، دستپاچگی و که آنجا بودند، شروع شد؛ انگردها فریاد و به اینطرف و آنطرف میدویدند؛ از آنها داخل مغازه ا یا خودشان را میزهای اطلاعات پرت میکردند؛ از دانش آموزهای ابتدایی که برای بازدید تماشای مومیاییهای مصری به موزه آمده بودند، کنار پلکان جمع شده و به هم چسبیده بودند؛ آمریکایی نزدیک بچه ها ایستاده بود، شروع کرد به فریاد زدن؛

انهای ی بریتانیا که بیشتر آنها برای این شغل، خیلی پیر و فرتوت شده بودند، سر جایشان میخکوب شده بودند و اصلا آمادگی برخورد با چنین موقعیتهایی را نداشتند؛ «کرست» الای سر مامور رسید، و خیلی آرام، به طرف در اصلی حرکت کرد؛ البته او تنها موزه نیامده بود؛ ازمان نمیتوانست زندگی اجرایی را برای یک میلیارد یورو به خطر بیندازد؛ امورهای از همه او را محاصره کرده و مراقبش بودند؛ امورهای « ام.آی. »6 انشجوی ریشویی که کارت پستالها را زیرورو میکرد، از داخل کوله اش، مسلسل دستی ظریفی را آورد، و با شلیکهای پشت سر هم، محوطه را به گلوله بست؛

از مامورهای « ام.آی.6 » نیمی از پلکان غربی را پایین آمده بود، در کمال تعجب، به پشت افتاد؛ خیلی باشتاب به جلو پرت شد و به پایین سقوط کرد؛ آمریکایی هنوز فریاد میزد؛ انش آموزهای ابتدایی از ترس، گریه میکردند؛ ی آژیرهای خطر ساختمان از کار افتاده بودند و مردم به هرطرف میدویدند؛ ژاپنی که از همسرش عکس میگرفت، دوربینش را روی زمین پرت کرد؛ با صدای ضعیف هیس، منفجر و دودی غلیظ و شیری رنگ در ا پخش شد؛ «کرست» چند ثانیه، ناپدید شد؛ «گریت کورت»، ل منطقه ای جنگی شده بود؛ ا از مامورهای « ام.آی.6 » لحظه ای و بعد سعی کردند خودشان را از این دود غلیظ بیرون بکشند؛

ای ترق و تروقی آمد و بعد هم صدای ترق و دیگر که بلندتر از قبلی هر دو روی افتادند، چون زن ژاپنی با انچه ای که از کیف اش م ا این فاصله، «کرست» ا داشتن دستمالی جلو صورتش، خود را به در اصلی رساند؛ وارد این ساختمان بود، امنیت چندانی وجود نداشت؛ الان خارج میشد، اصلا ایمنی ای وجود نداشت؛ از گوشه ی چشمش، مامور « ام.آی.6 » ان مرد درشت اندام سیاهپوستی که دفتر یادداشت و قلم به دست داشت، و موقع رفتن به طرف مجسمه های مرمرین، او را دیده بود؛ گردن انسان میشکند، صدای خاصی و «کرست» همان موقع، این صدا را شنید؛ امور « ام.آی.6 » اره محکم زمین شد؛ «کرست» رفت و هوای آزاد رسید

از میان ستونها میدویدند، از روی پلکانها میشدند و خودشان را به محوطه ی باز جلو موزه میانداختند؛ لیس هنوز در راه بود و همانطور که از نقاط مختلف شهر، به هم میپیوستند تا به آنجا برسند، صدای آژیرشان هم بیشتر میشد؛ لیموزین «کرست» ار دروازه ها، منتظر او بود؛ اما دو نفر که کت و شلوار خاکستری تنشان بود، و عینک آفتابی به چشم داشتند، خیلی به طرف او میآمدند؛ ا فکر کرد آدمهایی که در بخشهای جاسوسی کار میکنند، چرا طوری لباس میپوشند که هویتشان اینقدر و واضح باشد؛ ا از شلوغی و هرج و مرج داخل ساختمان موزه مطلع شده و سریع داخل آمده بودند؛ اید انتظار نداشتند او به این سرعت ظاهر شود؛ «کرست» ایش را بلند کرد؛ واقع، عصا استوانه ای توخالی بود با گلوله ای و ماشه ای الکتریکی که درست زیر دسته ی عصا جاسازی شده بود؛ این گلوله را نمیکشت؛ انست بدن را شقّه کند؛ لیک کرد؛ سمت چپی، انگار پایش بخار شد و مثل یک گلوله توپ خونی، روی زمین فرود آمد؛ فقط یک ثانیه خشکش زد، که همان خیلی خیلی زیاد بود؛ با سرعتی که برای وسال او، خیلی عجیب به نظر میآمد، حرکت کرد؛ «کرست» عصایش را در هوا چرخاند مثل یک شمشیر، از آن استفاده و آنرا طرف مرد پرت کرد

لاف فلزی عصا به گلوی مرد خورد و او مچاله شد و افتاد؛ «کرست» طرف ماشین دوید؛ عقب باز بود و «کرست» خود را به داخل ماشین پرت کرد و در، پشت سرش محکم بسته شد؛ لافاصله از تیراندازی شروع شد؛ اما شیشه های لیموزین ضدضربه ی ماشین هم از جنس زره فولادی بود؛ ا سروصدای لاستیکها، لیموزین و خارج شد؛ سر راه ماشین ایستاده بود و مثل کماندوها در هر دو دستش اسلحه داشت؛ اننده سرعتش را بیشتر کرد؛ به سپر ماشین خورد و از جلو ماشین، به یک طرف جاده پرت شد؛

ساعت بعد، مردی با کلاه گیس بور و عینک آفتابی در حالیکه دسته گل بزرگی در دست داشت، سوار قطار یوراستار به مقصد پاریس شد؛ « زلجان کرست » اگر سعی داری دیده نشوی، خودت را درست کن که تا حد امکان، تو چشم باشی؛ گل و کلاه گیس ای بود و گرچه پلیس « ام.آی.6 » در تمام لندن دنبال او میگشتند، قطعا نمیتوانستند « » را با این قیافه بشناسند؛ «کرست» حالیکه روی صندلیش از قبل رزرو شده بود، مینشست، فکرش روی مسئله ای متمرکز بود که درگیرش شده اندازیهای را تقریبا فراموش کرده بود؛ اما الش این : کسی میتواند گزینه برای ی های « الجین » باشد؟ ا دوازده نفر از اعضای عقرب بودند که میتوانستند اینکار را انجام بدهند و «» در ذهنش، یکی یکی آنها را بررسی کرد؛ «ل کرول»، امور اسرائیلی ابق در لحظه ای نامناسب و خیلی بیوقت، به چشم خودش شلیک کرده بود؟ «میکاتو»، پلیس ژاپنی به گروه گانگستری «یاکوزا» پیوسته بود؟ «دکتر تری»؟ ا شاید فرصتی برای عضو عقرب باشد؟ لاوه بر سنگدلیش که تا پایان ماموریت ادامه داشت، ساختار ذهن او به گونه ای بود که از حل کردن چنین مسائل پیچیده ای لذت میبرد؛ ای سوت قطار آمد و قطار از حرکت ایستاد؛ «کرست» لفن همراهش را اشت، ارتباط ا برقرار شماره ای را گرفت؛ ار آرام آرام حرکت کرد، و سرعت گرفت و همانطور که از خیابان بین المللی «پانکراس» میگذشت، «کرست» لبخندی حاکی از رضایت بر لب آورد؛ له؛ «رَضیم» الی بود؛ او انست تمام تواناییها قابلیتهای بینظیرش را برای انجام دادن این ماموریت به کار گیرد؛ «کرست» از این ابت مطمئن بود؛ و درستترین آدم را انتخاب کرده بود)؛ ایان نقل

اریخ ام انی 26/03/1399هجری ا. انی

[ad_2]

Source link

- Advertisement -

Latest