Jardin d’hiver par Kristin Hannah


Jardin d’hiver, Kristin Hannah

Meredith et Nina Whitson sont aussi différentes que des sœurs peuvent l’être.

L’une est restée à la maison pour élever ses enfants et gérer le verger familial de pommiers ; l’autre a suivi un rêve et parcouru le monde pour devenir un célèbre photojournaliste.

Mais lorsque leur père bien-aimé tombe malade, Meredith et Nina se retrouvent à nouveau ensemble, aux côtés de leur mère froide et désapprobatrice, Anya, qui, même maintenant, n’offre aucun réconfort à ses filles.

Enfants, le seul lien entre eux

Jardin d’hiver, Kristin Hannah

Meredith et Nina Whitson sont aussi différentes que des sœurs peuvent l’être.

L’une est restée à la maison pour élever ses enfants et gérer le verger familial de pommiers ; l’autre a suivi un rêve et parcouru le monde pour devenir un célèbre photojournaliste.

Mais lorsque leur père bien-aimé tombe malade, Meredith et Nina se retrouvent à nouveau ensemble, aux côtés de leur mère froide et désapprobatrice, Anya, qui, même maintenant, n’offre aucun réconfort à ses filles.

Enfants, le seul lien entre eux était le conte de fées russe qu’Anya racontait parfois aux filles la nuit.

Sur son lit de mort, leur père extrait une promesse des femmes de sa vie : le conte de fées sera raconté une dernière fois et jusqu’au bout.

Ainsi commence un voyage inattendu dans la vérité sur la vie d’Anya à Leningrad, déchirée par la guerre, il y a plus de cinq décennies.

Alternant entre le passé et le présent, Meredith et Nina entendront enfin l’histoire singulière et poignante de la vie de leur mère, et ce qu’elles apprendront est un secret si terrible et terrifiant qu’il ébranlera les fondements mêmes de leur famille et changera qui ils croient qu’ils sommes.

اریخ خوانش دهم ماه اکتبر سال 2015میلادی

ان: باغ زمستانی؛ هانا‏؛ ان منیژه جلالی؛ ان، البرز، 1392؛ 529ص؛ ابک9789644428555؛ داستانهای نویسندگان ایالات آمریکا – 21م

ان: باغ زمستانی؛ هانا‏؛ ان زهرا صادقی؛ ان، باران خرد، 1399؛ 448ص؛ ابک9786226199407؛

زن چگونه می‌تواند ا اسد…؛ اگر مادر خود را درستی نشناسد؟ «مردیت» «ا» دو خواهر بسیار دیگونه هستند؛ از آنان در خانه می‌ماند تا فرزندانش را بزرگوار کند و کسب و کار خانوادگی را نماید، در حالیکه دیگری در رویاهای خود در دنیا سفر می‌کند؛ امی که پدر ان ار این اهر بیگانه، ا در کنار در برابر مادر اسرارآمیزشان می‌یابند. «آنیا» حتی این زمان نیز، هیچ آرامشی را دخترانش پیش‌کش پدر آنها در بستر بیماری از همسرش قول می‌گیرد تا «آنیا» ا آغاز ولی هرگز به پایانش نرسانده بود، اینبار او باید همه ی قصه را تا پایان بازگو کند؛ ای که مادر آنان حکایت می‌کند داستان پرشور اسرارآمیزی است که بیش از شصت سال پیش آغاز شد و «لنینگراد» و و سپس «آلاسکای» امروزی ادا

ل از متن: (در سواحل سهمگين رودخانه «كلمبيا»، در اين فصل يخبندان كه هر ديده می‌‏شود، باغ ی «بلی‏نوچى» كنار هم كاشته شده بودند، و تا آنجا چشم می‌‏ديد، امتداد داشتند، ريشه ‏هاى نيرومندشان، در ژرفاى خاک حاصلخيز، در هم پيچيده هنگامیكه درجه ی ارت كاهش می‌‏ياو و ا اخت، چشم ‏انداز، چيزى شبيه كورى زمستان را می‌‏شد؛ روزها از يكديگر تشخيص داده نمی‌‏شدند؛ همه ‏چيز يخ می‌‏زد، و شكننده می‌‏شد

خانه ی «مرديت ويتسون»، سكوت، بيش از هر جاى ديگرى، چشمگير است؛ در دوازده سالگى، هنوز از او نگذشته، فضاهاى خالى ميان آدم‏ها را داده بود؛ او آرزو داشت خانواده ‏اش به خانواده‌‏هايى مشابهت داشته باشد، كه در تلويزيون می‌‏بيند، آنجا همه ‏چيز و همه كامل به می‌‏رسند، هيچ‏كس حتى پدر دوست داشتنى‌‏اش، درک نمی‌‏ او در اين چهار ديوارى، تا اندازه احساس تنهايى می‌‏كند، چقدر ناديده گرفته می‌‏شود

لى فردا شب، همه‌‏ چيز تغيير می‌‏كند

‏اى فوق‌‏العاده ذهن او رسيده بود؛ اساس يكى از قصه‌ ‏هاى پريان، كه مادرش تعريف می‌‏كرد، نمايشنامه‌ ‏اى نوشته بود، می‌‏خواست آن را در ميهمانى سالانه ی «كريسمس» اجرا كند؛ نوشته بود به طور دقيق شبيه همان چيزى بود، كه در نمايشنامه ی خانواده ی «پارتريج» روى می‌‏داد

ا ا اراحتى پرسيد: «چرا نمی‌‏توانم ستاره نمايش باشم؟» از زمانى كه «مرديت» متن نمايشنامه را تمام كرده بود، دست‏كم دهمين ‏بار بود كه او اين سئوال را می‌‏پرسيد

بر روى صندلی‌‏اش چرخيد، و به خواهر نه ساله ‏اش كه بر كف چوبى اتاق خواب قوز كرده و قصرى به سبز نعنايى را روى ملافه ی كهنه نقاشى می‌‏كرد، چشم دوخت

لب پايينی‌‏اش را به دندان گرفت، و كوشيد اخم به چهره‌ ‏اش نياورد، قصر بسيار به هم ريخته بود؛ خوب نبود، «نينا، ممكنه بعداً در اين‏باره حرف بزنيم؟»؛

لى چرا نمی‌‏تونم اون روستايى باشم كه با شاهزاده ازدواج می‌‏كنه؟

می‌‏دونى چرا، «جف» نقش شاهزاده رو بازى می‌‏كنه و اون سيزده سالشه؛ در كنار اون خيلى به نظر می‌‏آى

ا لم اشی‌‏اش را قوطى خالى صابون گذاشت و بر روى پاشنه‏‌هايش عقب نشست؛ او ا موهاى سياه كوتاه، چشمان سبز روشن پوست رنگ پريده، كوچولوى كاملى به نظر می‌‏رسيد؛ «سال ديگه می‌‏تونم دختر روستايى بشم؟»؛

خنديد؛ «مطمئن اش.»؛ او از اينكه بتواند خانوادگى وجود آورد، خوشحال بود؛ دوستان او رسم و داشتند، ولى خانواده «ويتسون» نه؛ ان هميشه متفاوت بودند.)؛ ایان نقل

اریخ ام انی 18/07/1400هجری خورشیدی؛ ا. انی



Source link